------------
کسی دیگر نمی کوبد در این خانه ی متروک ویران را کسی دیگر نمی پرسد که چرا تنهای تنهایم و من چون شمع می سوزم و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند و من گریان و نالانم و من تنهای تنهایم درون کلبه خاموش خویش اما کسی حال من غمگین نمی پرسد و من دریای پر اشکم که طوفانی به دل دارم درون سینه ی پر جوش خویش اما کسی حال من تنها نمی پرسد و من چون تک درخت تنهاي پاییزم که هر دم با نسیمی می شود برگی از او جدا و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند .....