دلــتــنــگــی

زخمهاتو پنهان کن ، اینجا مردم زیادی بانمک شدن !

بی تو بودن را معنا می کنم با تنهایی و آسمان گرفته

آسمان پر باران چشم هایم

بی تو بودن را معنا می کنم با شمع , با سوزش ناگریز شمعی بی پروانه

بی تو بودن را چگونه میتوان تفسیر کرد


وقتی که بی تو بودن خیلی دشوار است ؟

 

نوشته شده در دو شنبه 3 تير 1392برچسب:,ساعت 13:14 توسط تینا | |

 جملات عاشقانه, متن های زیبا

 

دلتنگی چه حس بدی است....

تنهایی چه حس بدی است

کاش...

پاره ای ابر میشدم

دلم مهربانی می بارید

کاش نگاهم شرار نور میشد

اشتی میدادش

و

که دوست داشتن چه کلام کاملی است

و

من...

چقدر دلم تنگ دوست داشتن است!

نوشته شده در دو شنبه 3 تير 1392برچسب:,ساعت 13:9 توسط تینا | |

این روزها من

خدای سکوت شده ام

خفقان گرفته ام تا

آرامش اهالی دنیا

خط خطی نشود...

اینجا زمین است

اینجا زمین است رسم آدمهایش عجیب است

اینجا گم که میشوی

بجای اینکه دنبالت بگردنن

فراموشت میکندد.........

 

 

نوشته شده در دو شنبه 3 تير 1392برچسب:,ساعت 13:3 توسط تینا | |

 

 جملات عاشقانه, متن های زیبا

 

کاش بودی و میفهمیدی وقت دلتنگی یک آه چه وزنی دارد!

لطفاهی نپرس دلتنگی چه معنی دارد؟!

دلتنگی معنی ندارد... درد دارد...

نوشته شده در دو شنبه 3 تير 1392برچسب:,ساعت 13:1 توسط تینا | |

صــداے تپـش هـاے قلبمــ رو میشنوم

ولـے

هیچـ علاقه اے به زندگـے کردטּ توشـ نیستـــ

گاهـــی احساس میڪنَمــ روی دَستـــــ خـدا مــانده اَمــ

خَســتہ اَش ڪَردمـــــ خــودَش هَــم نــمــیــدانـــــــد با مَن چــہ ڪــنَــد؟

نوشته شده در یک شنبه 2 تير 1392برچسب:,ساعت 20:25 توسط تینا | |

اصـــــلا به روی خـــودم هـــــم نمے آورم که نیـــستی

هـــــر روز صبـــــح

شـــماره ات را مےگـــیرم

زنـــــی می گوید: دســتگــاه مشـــترک …

حرفــــش را قــطــع مےکنم

صدایـــت چرا انقـــدر عـــوض شـــده عزیـــزم؟

خوبی؟ ســــرما که نخورده ای؟

مے دانی دلـــم چقـــدر بـــرایـــت تنـــگ شـــده است؟

چنـــد ثانیــه ای ســـکوت مے کنم

من هـم خـــوبم

مزاحــمت نمے شوم

اصـــلا به روی خـــودم هـــم نمے آورم کـه نیــســتی !

 

 

نوشته شده در یک شنبه 2 تير 1392برچسب:,ساعت 20:17 توسط تینا | |

ادعای بی تفاوتی سخت است…

آن هم نسبت به کسی که

زیباترین حس دنیا را

با او تجربه کردی!!

نوشته شده در یک شنبه 2 تير 1392برچسب:,ساعت 20:13 توسط تینا | |

ای کاش یا بودی

یا از اول نبودی

اینکه هستی و کنارم نیستی

دیوانه ام میکند…

نوشته شده در یک شنبه 2 تير 1392برچسب:,ساعت 20:10 توسط تینا | |

باور کنید …!

دلم برای کودکیم تنگ شده….

برای روزهایی که باور ساده ای داشتم

همه آدم ها را دوست داشتم…

مرگ مادر “کوزت” را باور می کردم و از زن “تناردیه” کینه به دل می گرفتم

مادرم که می رفت به این فکر بودم که مثل مادر “هاچ” گم نشود…

… دلم می خواست “ممُل” را پیدا کنم

از نجاری ها که می گذشتم گوشه چشمی به دنبال “وروجک” می گشتم

تمام حسرتم از دنیا نوشتن با خودکار بود !

دلم برای کودکیم تنگ شده …

شاید یک روز در کوچه بازار فریب دست من ول شد و او رفت…

 

 

نوشته شده در یک شنبه 2 تير 1392برچسب:,ساعت 20:4 توسط تینا | |

ما فڪر میڪنیـم بدتـریـטּ درد ؛

اَز دستـ ـ ـ ـ دادטּ ڪسیہ ڪہ دوستـش داریم !

اَمّــ ــــا ….

حَقیقتـ ـ ـ ـ اینہ ڪہ :

اَز دستـ ـ ـ دادטּ خـودمـوטּ ،

و اَز یــاد بُردטּ اینڪہ ڪے هستیـم و چقدر اَرزش داریم ؛

گاهے وقتہا خیلے دردنــاڪ تـره …

 

نوشته شده در یک شنبه 2 تير 1392برچسب:,ساعت 19:59 توسط تینا | |

Design By : nightSelect.com