داستانک 2
روزی مردی از محل کار به خانه برگشت و دید که دختر سه ساله اش
گرانترین کاغذکادوی کتابخانه اش راجهت کادو کردن هدیه هدر داده است.
با عصبانیت سرش داد کشید.کودک گریست و به خواب رفت.فردا صبح پدر
که بیدار شد متوجه شد آن هدیه متعلق به خودش بوده است شرمنده شد و
دخترش را بغل کرد وقتی هدیه را باز کرد و متوجه شد جعبه خالی است باز
سرش داد کشید و تنبیهش کرد.کودک گریست و گفت:من هزاران بوسه داخل
جعبه ریخته بودم که تو آن ها را ندیدی!
ممنون از این که نظر میدید